یکی از مسائلی اساسی که در نتیجه ی پیچیدگی سالها در تاریکی مانده بود،مسئله ی حرکت است. تمام حرکت هایی که ما در طبیعت می بینیم پیچیده هستند – از پرتاب یک سنگ گرفته تا حرکت یک قایق روی امواج آب- و احتیاج به تفسیر دارند. از ساده ترین مثال آغاز می کنیم ، سنگ ساکنی را در نظر بگیرید. برای حرکتآن باید عاملی خارجی بر آن اثر کند.درک شهودی به ما می گوید که هر چه اثروارد شده بزرگتر باشد سنگ تندتر حرکت می کند. یا به عبارتی ارابه ای که به چهار اسب بسته شده تندتر از ارابه ای که به دو اسب بسته شده حرکت می کند.شیوه ی استدلالی که بر شهود و حدس بنا باشد همیشه کارآمد نیست- بلکه بسیار اشتباه می کند- و این مورد برای نتایج فیزیکی هم صادق است.و به افکار نادرستی درباره ی حرکت منجر شد که قرن های متمادی دوام یافت. شاید قدرت و اعتبار "ارسطو" در سراسر اروپا،علت اساسی دوام این تصور شهودی بوده است.در کتاب "مکانیک" که دو هزار است به او منسوب است می خوانیم:

               "جسم متحرک موقعی به حال سکون در می آید که نیرویی
              که آن را می راند دیگر نتواند تأثیر کند و آن را براند."

کشف استدلال علمی و استفاده "گالیله" از آن این راه به اشتباه رفته را اصلاح کرد. و  در واقع آغاز علم فیزیک از این زمان بود.این اکتشاف به ما آموخت که استنتاجات شهودی، که نتیجه ی بلاواسطه ی مشاهده هستند، همیشه شایسته ی اعتماد نیستند.

حالا ببینیم کجا اشتباه کرده بودیم؟ بنا بر دریافت شهودی هر چه کنش بزرگتر باشد، سرعت زیادتر
می شود. بنابراین از روی سرعت می توان دریافت که به جسم نیروی خارجی وارد شده یا نه؟ آنچه گالیاه یافت این است:

اگر جسم رانده یا برداشته نشود و از هیچ راه دیگری هم تحت تأثیر واقع نگردد یا به عبارت ساده تر،اگر به جسم هیچ نیرویی وارد نشود، به طور یکنواخت حرکت می کند یعنی سرعتی ثابت در امتداد خط مستقیم خواهد داشت. پس حرکت نشان نمی دهد که آیا نیروهایی خارجی بر جسم وارد آمده اند یا نه؟نتیجه ی گالیله که نتیجه ای درست است یک نسل بعد توسط "نیوتون"به شکل "قانون اینرسی"مدون شد. این قانون اولین قانون فیزیکی است که ما در مدرسه به حافظه می سپاریم:

              "هر جسمی حالت سکون یا حرکت یکنواخت خود در خط
              مستقیم را حفظ می کند، مگر این که نیروهایی که بر آن
              کارگر می افتند مجبورش کنند که حالت خود را تغییر دهد"

به یاد داشته باشید هیچ وقت نمی توان حرکت یکنواخت داشت چون نمی توان عوامل خارجی را از بین برد - مثل اصطکاک.

این قانون از مشاهده به دست نیامد بلکه از تفکر نظری سازگار با مشاهده حاصل شده است.فکر انسان تصویری از جهان خلق می کند که پیوسته در حال تعییر است. کار گالیله این بود که بینش شهودی را باطل شمرد، و نگرش جدیدی را به جای آن گذاشت: اهمیت کشف گالیله در همین است.