با توجه به روحیات خود پاسخ سوالات زیر را در ذهن نگه دارید:
۱-پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانید یک نوع از حیوانات را نجات
دهید، کدام را انتخاب میکنید؟
با توجه به روحیات خود پاسخ سوالات زیر را در ذهن نگه دارید:
۱-پایان دنیا نزدیک است. اگر فقط بتوانید یک نوع از حیوانات را نجات
دهید، کدام را انتخاب میکنید؟
یک لپتاپ برای صاحبش کاربردهای متفاوتی دارد، میتواند یک مرکز سرگرمی و
بازی باشد، درگاهی برای دسترسی به وب و اینترنت و یا ابزاری برای انجام
کارها و پروژههای مختلف در داخل و خارج از خانه. از اینها که بگذریم
لپتاپ ها انصافاً یک سختافزار گران قیمت محسوب میشوند و هیچکس دوست
ندارد این سخت افزار گرانقیمت را از او به سرقت ببرند.
مسلماً بهتر است قبل از هر چیز مراقب باشیم تا کسی لپتاپمان را سرقت نکند
ولی اگر این اتفاق افتاد چه باید کرد؟ میتوانیم در مقابل احتمال دزدیده
شدن آمادگی داشته باشیم و در صورتی که لپتاپمان به سرقت رفت آنرا ردیابی
کنیم. یک مجموعهء نرمافزاری با نام Prey وجود دارد که شما را قادر میسازد
لپتاپ به سرقت رفتهء خود را به صورت کنترل از راهدور مانیتور نموده، از
نمایشگرش هنگامی که سارق مشغول کار با آن است اسکرینشات گرفته، با وب کمش
تصویر چهرهء سارق را ضبط کنید و با توجه به محل اتصال لپتاپ به اینترنت
محل استقرار احتمالی سارق را پیدا کنید و با یک گزارش نسبتاً کامل و حسابی
به سراغ پلیس بروید و بخواهید دزد را بیابد. خوشبختانه Prey کدباز و
رایگان است اما بد نیست ببینیم چگونه میتوان از آن استفاده نمود. ادامه
مطلب را از دست ندهید.
ابتدا یک اکانت مهمان در ویندوز بسازید
در ویندوز Prey به صورت یک سرویس در پسزمینه اجرا میشود. این بدین معنی
است امکان ردیابی تنها زمانی فعال میشود که سارق به یکی از اکانتهای
کاربری موجود بر روی سیستمعامل لاگین نموده باشد. برای اینکه سارق بتواند
به لپتاپ شما لاگین کند دو راهحل پیشرو دارید: اول اینکه میتوانید
کلاً روی اکانت اصلی خود پسورد نگذارید (که البته از نظر مسائل امنیتی
شاید کار خوشایند و درستی نباشد) و راهحل دوم که توصیه میشود ساخت یک
اکانت مهمان یا Guest که فاقد پسورد باشد.
ساخت اکانت مهمان کار سادهای است، ابتدا استارت منو را باز کنید، بر
روی کامپیوتر کلیک راست کنید و گزینهء Manage را انتخاب نمائید. در
پنجرهای که باز میشود در ستون سمت راستش گزینهء Local Users and Groups
را انتخاب کرد و سپس وارد قسمت Users شده در وسط پنجره کلیک راست کرده و
با انتخاب گزینهء New User میتوانید یک اکانت جدید بسازید.
نصب Prey
اکنون فایل نصاب Prey را از وبسایت آن دانلود کرده و نصب کنید و وقتی
به پایان عملیات نصب رسیدید گزینهء Choose to configure Prey now را
انتخاب کنید. در این مرحله لازم است مشخص کنید چگونه میخواهید Prey را
مدیریت کنید و برای اینکار دو گزینه دارید یا از کنترل پنل آنلاین Prey
استفاده نمائید و یا به صورت مستقل. استفاده از کنترل پنل آنلاین
محدودیتهایی دارد مثلاً اینکه تنها ۱۰ گزارش میتوانید دریافت کنید ولی
از آنجایی که ۱۰ گزارش هم برای گیر انداختن سارق حاوی اطلاعات زیادی است و
هیمنطور گزینهء کنترل پنل آنلاین برای عموم کاربران نسبتاً سادهتر است
لذا به سراغ این گزینه میرویم و پس از انتخاب آن از ما خواسته میشود تا
یک اشتراک Prey برای خودمان بسازیم.
بعد از این موارد بد نیست کامپیوتر خود را تنظیم کنید تا همواره سعی کند به نزدیکترین کانکشن اینترنت Wi-Fi رایگانی که در دسترسش است متصل شود اینگونه حتی اگر سارق قصد اتصال به اینترنت را نداشته باشد شانس به دام افتادنش تا حدی بالاتر میرود.
دریافت گزارش
حالا اگر روز بدشانسی شما فرا رسید و لپتاپتان به سرقت رفت بد نیست به کنترل پنل Prey وارد شوید و شانس خود را در ردیابی سارق امتحان کنید. در بخش تنظیمات کنترل پنل گزینههای فراوانی برای نحوهء گزارشگیری وجود دارد اما در بالای این گزینهها مهمترین گزینه یعنی Missing وجود دارد که در صورتی که بر روی اسلایدر مقابل این گزینه کلیک کنید لپتاپ شما شروع به ارسال گزارش خواهد کرد. انتخاب فاصلهء زمانی گزارشها با شما است اما فراموش نکنید Prey تنها ۱۰ گزارش را در پنلش ثبت خواهد نمود پس اگر فکر میکنید دریافت چند گزارش با فاصلهء زمانی کوتاه شما را به سارق نزدیک نمیکند میتوانید فاصلهء زمانی را بیشتر کنید یا در شرایط برعکس کمترش کنید. گزارشی که Prey به شما میدهد میتواند اطلاعات فراوانی را دربر داشته باشد از شماره آیپی اتصال سارق به اینترنت، محل استقرارش بر روی نقشه، تصویر چهرهاش که توسط وبکم لپتاپ تهیه شده و… . هر چند این راهحل یک راهحل صد در صدی برای رسیدن به لپتاپ دزدیده شدهء شما نیست اما امیدی است در ناامیدی.
به طور میانگین، همه مردم جهان، روزی دو مرتبه دروغ میگویند. برخی افراد، دروغگوهای خوبی نیستند و زود لو میروند اما برخی دیگر دروغگوهای قهاری هستند…
دوست دارید بدانید طرف مقابلتان در یک رابطه دروغ میگوید یا راست؟ به این ۷ نشانه که در ادامه مطلب امده است توجه کنید:
۱ – اضطراب و عرق کردن: شناختهترین نشانههایی که میتواند یک فرد دروغگو را لو دهد، عرق کردن و اضطراب اوست. زمانی که ما دروغ میگوییم همیشه میترسیم لو برویم. به همین دلیل دچار اضطراب میشویم و اضطراب با افزایش ضربان قلب و عرق کردن همراه است. اما این موضوع در رابطه با همه مردم صادق نیست. برخی افراد به دروغگویی عادت دارند و دچار اضطراب نمیشوند!
۲ – صدای خیلی زیر یا خیلی بم: روانشناسان معتقدند صدا، علامت خوبی برای شناسایی دروغگو است. چرا؟ در واقع این ما نیستیم که صدا را کنترل میکنیم. مغز بر اساس احساساتی که داریم آن را به شکل اتوماتیک تنظیم میکند. وقتی دروغ میگوییم، میترسیم رسوا شویم. به همین علت معمولا تن صدا تغییر میکند و خیلی زیر یا خیلی بم میشود.
۳ – سخنان ضد و نقیض: دروغگوها به دلیل ترس از رسوا و شرمگین شدن تعادل احساسی درستی نداشته و حتی حرفهای آنها کم و بیش ضد و نقیض است. برای آنکه مطمئن شوید یک فرد دروغ میگوید از او بخواهید دقیقا حرفی را که در یک موقعیت خاص زده برای شما در مواقع مختلف تکرار کند، حتی سوالات متفاوت و مدام در مورد همان مساله میتواند ثبات فکری دروغگو را بر هم بریزد.
۴ – میمیکهای غیرمعمول: پلک زدنهای مداوم، مالیدن پلک، نگاههای مبهم… همگی اینها نشانه میمیک صورت یک فرد حین دروغ گفتن است. صورت دقیقا احساساتی را که داریم نشان میدهد و کنترل عمقی آنها کمی سخت است. اگر فردی میمیک غیرطبیعی و غیرمعمول دارد و حین صحبت با شما دچار تیک خاصی مثل مالیدن پلک میشود، میتوانید به حرفهای او شک کنید.
۵ – ژستهای مخصوص: سرفه کردن درون مشت، بالا بردن دست روی سر و عقب بردن بالاتنه موقع حرف زدن از جمله ژستهای آدمهای دروغگو است. البته باید مراقب هم بود. برخی دروغگوها برای آنکه احساساتشان نمایان نشود حین حرف زدن کاملا خنثی عمل میکنند.
۶ – حرف زدن وسواسی: دروغگوها معمولا در صحبت کردن وسواس به خرج نمیدهند و همه مسایل را رو نمیکنند. اگر شما حین صحبتها از فردی بخواهید با دقت بیشتری مسایل را برای شما بیان کند و به عبارتی وسواسیتر از او سوال کنید، معمولا دروغگو چون حافظه خوبی ندارد و در دور بعد قادر به بیان همان جوابها نیست. درنهایت میتوانید از زبان او این جملات را بشنوید «به من اعتماد نداری؟» اگر فردی واقعا دروغگو نباشد، خیلی سریع از کوره درنمیرود و برای بار دوم هم به برخی سوالات شما پاسخ میدهد.
۷ – احساسات اغراقآمیز: وقتی فردی فقط با دهان میخندد یعنی یا میخواهد رعایت ادب کرده باشد یا دروغگوی ماهری است. یک لبخند صادقانه با عقب رفتن لبها و چین خوردن پلکها در سمت خارج همراه است. یک دروغگو معمولا تنها با دهان میخندد تا احساسات درونی خود را مخفی کند.
در زیر به برخی از خصوصیات این افراد اشاره میکنیم:
۱- آدم فضول: به زندگی همه سرک میکشد – مانند یک نـگهـبـان سمج در امور دیگران مداخله می کند – شایـعـه پراکنی میکند.
۲- همیشه مخالفت کننده: سـلـطه جـو – پرخاشگر – قلدر – با همه چـیـز در ضـدیـت میباشد.
۳- مردد: عـدم صـراحـت – تـصـمـیـم گـیری را به تعویق می اندازد – مـسـایـل را نـادیـده میگیرد.
۴- همیشه شاکی: مدام شکوه و گلایه کرده اما هیچ کار مثبتی انجام نمیدهد.
۵- بدبین: منفی باف – منتقد – همیشه میگوید:این کار عملی نیست.
۶- تـنبل: تـرسو است و از ریسک کردن واهمه دارد – بـی روح وخسته کننده اسـت – در برابر تغییر و تحول مقاومت می کند.
۷- عقل کل: مصمم و رقابت جو – تحمیل کننده و از خود راضی – دیگران را احمق فرض میکند.
۸- تظاهر به خوبی: نـیـاز مـبرمی به توجه و مورد پذیرش قرار گرفـتـن از سوی دیگران دارد – در تنهایی فرد کاملا متفاوتی است – مقابل دیگران تظاهر به نجابت میکند.
۹- فضایی: در دنیای خودش زندگی می کند – به مـحرک هـای مـعمولی واکنش نشان نمیدهد -متفاوت با دیگران – نا امید کننده.
۱۰- انفجاری: غیر قابل پیشبینی – فریاد میکشد و دیگران را مرعوب کرده و ایجاد تنش میکند – بی احساس – عصبی و بدون کنترل.
۱۱- سوء استفاده گر: دیگران را برای رسیدن به اهدافش فریب میدهد – از مسئولیت طفره میرود – با القاء احساس گناه، دیگران را متقاعد میسازد.
۱۲- زیاد گریه کن: تـمایـل بـه گـریه و اخم – با بدخلقی، دمدمی مزاجی و بـر انگیختن احساس ترحم دیگران را کنترل می کند – یا با سکـوت طـولانی مـدت بـه مـقـصـود خـود میرسد – بی مسئولیت و زودرنج میباشد – مانند کودکان رفتار میکند.
۱۳- قربانی شده: منفی ترین نگرش را به زندگی دارد – تمایل به دامن زدن به زیانها، بلاها و مشکلاتش دارد – احساسات منفی بسیار را به دوش میکشد.
۱۴- طعنه زن: هـمیشه دیگران را تمـسخر کـرده و با سـخـنان نـیـشدار و طـعـنـه آمـیـز دیگران را تحقیر میکند.
اکنون برای مقابله با افراد مذکور از راهکارهای ذیل بهره ببرید:
روشهای برخورد با افراد مخل اعصاب
۱- اعتماد بنفس خود را از دست ندهید.
۲- به خاطر داشته باشید که واکنش شدید تنها کارها را بغرنج تر و وخیم تر میکند.
۳- انتظارات واقع بینانه داشته باشید. کاری از فرد نخواهید که قادر به انجامش نباشد.
۴- از تـغییر دادن فرد خودداری ورزید. بپذیرید که قادر به تغییر دادن وی نمی بـاشـیـد امـا می توانید واکنش خود را نسبت به رفتار وی تغییر دهید.
۵- اجـازه نـدهیـد شـما را بـازی دهـد. مـمـکن است با بـرانـگیـخـتـن احـساس گـنـاه و یا مسئولیت از شما سوء استفاده کند. از بازیهای احساسی وی بر حذر باشید.
۶- خود را برده او نکنید. با خود صادق باشید و بیاموزید که چگونه ” نه” بگویید.
۷- روحـیـه و رویـه منـاسب خـود را حـفظ کنید. حفظ آبرو و اعـتـبار از دشـوارتـریـن کـارهـا می باشد. اجازه ندهید خشم، نفرت و تلخکامی ریشه بدوانند.
۸- بی درنگ با فرد مقابله کنید. با به تعویق انداختن مقابله با فرد، تنها مسئله را وخیم تر میگردانید.
۹- رحم و شفقت جوانمردانه ای را از خود نشان دهید. اما برای مقابله با دیگران باید به نکات زیر نیز توجه کافی مبذول دارید:
۱- مقابله شما در خلوت و خصوصی باشد نه در انظار عمومی.
۲- به محض برخورد نامناسب با فرد مقابله کنید. مقابله را به تاخیر نیندازید.
۳- تنها در مورد یک موضوع در آن واحد بحث و گفتگو کنید.
۴- هنگامی که نظر خود را بیان کردید دیگر آن را مرتبا تکرار نکنید.
۵- تنها به رفتار فرد اشاره کنید نه خود فرد.
۶- از طعنه زدن بپرهیزید.
۷- از بکارگیری واژه های”همیشه” و “هیچ وقت” بپرهیزید.
۸- انتقاد خود را در قالب پیشنهاد و یا پرسش مطرح سازید.
۹- از آنکه با فرد مقابله کرده اید پوزش نخواهید.
۱۰- تعریف و تمجید را فراموش نکنید.
شوق یادگیری رادرخودتحریک وتقویت کنیدتاعطشتان برای درس خواندن ویادگیری بیشترشود.
نتیجه گیری
-1 برای یافتن راههای ایجاد و افزایش تمرکز حواس،ابتدا باید بتوانید مانع تمرکز را تشخیص دهید.
-2 مرور مستمر اهداف و انگیزهها،شما را در افزایش تمرکز حواس یاری خواهد داد.
-3 اگر میخواهید تمرکز حواس داشته باشید،اضطراب خود را کنترل کنید.
-4 برای تقویت روانی خودتان،همیشه راهها و روشهایی داشته باشید و منتظر تایید و تشویق دیگران نمانید.
-5 سعی کنیدبا روشهای ممکن تکلیف هریک از سوژه هایی که افکار مزاحم تلقی میشوند را روشن کنید.
-6 اینجا و اکنونی،فکروعمل کنید.زمان درس خواندن،فقط درس بخوانیدو همه ی سوژههای دیگر را ازخود دور کنید.
-7 شوق یادگیری رادرخودتحریک وتقویت کنیدتاعطشتان برای درس خواندن ویادگیری بیشترشود.
جان اف کندی در روز جمعه ۲۲ نوامبر ۱۹۶۳ در ساعت ۱۲:۳۰ بعداز ظهر در دالاس
تگزاس در هر حالی که در خودرو کنار همسرش نشسته بود به سر او تیر اندازی
کردند،
سخنرانی که باعث ترور جان.اف کندی شد:
ما با جهان مواجه هستیم با توطئه ای ظالم و یکپارچه که عمدتا بر اساس روش
های حریصانه ای استوار است برای توسعه منطقه نفوذخودش.
سیستمی است که منابع انسانی و مادی وسیعی را به زور به خدمت گرفته برای
ساختن ماشین بسیار کارا و محکم به هم بافته که عملیات نظامی، دیپلماتیک،
جاسوسی، اقتصادی، علمی و سیاسی را با هم ترکیب کرد
.
ورنر هایزنبرگ در 4 دسامبر سال 1901 در وُترزبورگ آلمان به دنیا آمد. پدرش که مشغول تدریس زبان میانه و مدرن یونانی در مونیخ بود شرایطی را مهیا کرد تا در سال 1920 اولین ملاقات تأثیر گذار فیزیکی خود را تجربه کند. او به ملاقات "زومرفیلد" رفت و مصمم شد تا فیزیک اتمی را دنبال کند.
بعد ها او هم بحث " ولفگانگ پاولی" شد و از تجربیات " اینشتین" ، "پلانک" ، "پاول دیراک" " اویلر" و چندین بزرگ مرد دنیای فیزیک استفاده کرد.
در تابستان 1922 در " گوتینگن" "نیلس بور " را ملاقات کرد و از آن پس همیشه با او باقی ماند.... بود نقش به سزایی در زندگی علمی هایزنبرگ داشت.
هایزنبرگ در سال 1927 مشهورترین نظریه اش را که خود می گوید" بعد ها به اصل عدم قطعیت در فیزیک مشهور شد." ارائه کرد. و جایزه ی نوبل را در سال 1932 از بابت این دیدگاه گرفت.
با وجود حکومت هیتلر و آغاز جنگ جهانی دوم در آلمان ماند و فیزیک اتمی را با احتیاط بیشتری پی گرفت.
در سال 1937 با "الیزابت شوماخر" آشنا شد. خود او می گوید:" در سال های بعد او با شهامت و تحمل فراوان شریک همه ی مشکلات و خطرات زندگی من شد."
هایزنبرگ در ساخت رآکتور اتمی سهم به سزایی داشت و بالاخره در اول فوریه 1976 چشم از جهان فرو بست.
" اگر به میزان بشری بسنجیم، زندگی و موسیقی و علم همواره ادامه خواهد یافت. هرچند ما خود فقط میهمانانی دو روزه، یا به قول نیلس بور بازیگران و تماشاگرانی در نمایش بزرگ زندگی باشیم."
ورنر هایزنبرگ
دخالت های سیاسی در امور دانشگاه روز به روز تحمل ناپذیرتر می شد. یکی از همکارانم در دانشکده، که ریاضیدانی به نام "لِوی" بود، و به دلیل خدمات ممتازش در زمان جنگ قانونن مصونیت داشت، یکباره از مقام خود برکنار شد.تحقیری که در حق بعضی از اعضای جوان تر هیأت علمی روا داشته می شد- به خصوص منظورم "فریدریش هوند" و "کارل فریدریش بون هوفر" و "ب.ل.واندر وردن" ریاضی دان است- چنان شدید بود که به فکر افتادیم استعفا کنیم و دیگران را هم تشویق کنیم که در این کار از ما تبعیت کنند. اما پیش از اینکه این گام خطیر را بردارم، تصمیم گرفتم که مسأله را با شخصی مسن تر که همه به او اعتماد کامل داشتیم در میان بگذارم. بنابراین از "ماکس پلانک" تقاضای ملاقات کردم و در خانه اش در بخش " گر ونه والد" برلین با او ملاقاتی داشتم.
پلانک مرا در اتاق نشیمنی که با اثاث قدیمی اش کمی دلگیر و در عین حال مأنوس می نمود، پذیرفت.تنها چیزی که این اتاق کم داشت یک لامپای نفتی قدیمی روی میز وسط اتاق بود. به نظر می آمد پلانک از آخرین دیدار ما سالها پیر تر شده است.روی صورتش که با ظرافت تمام تراشیده بود چین های عمیقی افتاده بود؛ لبخندش رنج آلود می نمود، و بسیار خسته به نظر می آمد.
بی مقدمه گفت: گمان نمی کنم بتوانم توصیه ای به شما بکنم.می خواهم گفتگویی که چند روز پیش با "هیتلر" داشتم به اطلاع شما برسانم. امیدوار بودم بتوانم او را قانع کنم که اخراج همکاران یهودی ما لطمه ی سنگینی به دانشگاه های آلمان و مخصوصن به فیزیک می زند. امید وار بودم به او نشان بدهم که قربانی کردن افرادی که همواره خود را آلمانی دانسته اند و مثل هر کس دیگر جان خود را در راه آلمان فدا می کنند چه قدر بی معنی و خلاف اخلاق است. اما نتوانستم منظورم را به او بفهمانم. از این بدتر اینکه با هیچ زبانی نمی توان با این گونه آدم ها حرف زد. رابطه ی او با واقعیت به کلی قطع شده است.هر چه دیگران به او بگویند، خیلی که باشد، باعث آشفتگی خاطرش می شود. و سعی می کند که این آشفتگی را با تکرار پایان ناپذیر همان حرف های همیشگی درباره ی تباهی زندگی ِ سالم معنوی در این 14 سال اخیر و ضرورت متوقف کردن فساد حتی حالا که دیگر دارد دیر می شود، از میان ببرد. در تمام این مدت انسان احساس می کند که او به مهملاتی که می گوید اعتقاد دارد و با نادیده گرفتن هر گونه تأثیر خارجی به توهمات خود مشغول است. او چنان اسیر به اصطلاح افکار خود است که نمی تواند با کسی بحث کند. چنین آدمی فقط می تواند آلمان را به فلاکت بکشاند.
من او را از تصمیم و نقشه خودمان آگاه کردم.
- خوشحالم که می بینم هنوز این قدر خوش بین هستید.خبر استعفای شما اصلن به گوش مردم نمی رسد. روزنامه ها یا در این باره چیزی نمی نویسند و یا اعتراض شما را عمل یک مشت متعصب فریب خورده ی وطن فروش قلمداد می کنند.
در چنین اوضاعی استعفای شما فقط باعث می شود بی کار شوید. می دانم شما باکی از این ندارید اما تا آنجایی که به آلمان مربوط می شود اعمال شما بعد از این دوران فاجعه اهمیت می یابند. ما بعد از این باید فقط به فکر آینده باشیم.اگر استعفا کنید در بهترین حالت می توانید خارج از کشور شغلی بیابید در مورد بد ترین حالت نمی خواهم حتی فکر کنم.بی شک می توانید با آرامش کار کنید. خطری متوجه شما نیست و بعد از پایان فاجعه می توانید هر وقت که خواستید به آلمان برگردید. با وجدانی آرام و خوشحال از اینکه با کسانی که گور آلمان را کندند همکاری نکردید.اما تا آن وقت سال ها لازم است و بعد از این سال ها شما تغییر می کنید و مردم آلمان هم تغییر می کنند و نمی دانم می توانید خود را با این تغییرات وفق دهید؟و در آن دنیای دگرگون شده تا چه حد می توانید موفق باشید؟
اگر بمانید وظیفه تان به کلی فرق می کند.نمی توانید جلوی فاجعه را بگیرید و برای بقا مجبور می شوید که پشت سر هم سازش کنید.اما می توانید به هم بپیوندید و جزیره های ثبات بسازید. می توانید جوانان را دور خود جمع کنید. به آنها یا بدهید که دانشمندان خوبی باشند و به آنها کمک کنید که ارزش های کهن را حفظ کنند البته کسی نمی داند که از این جزیره ها چند تا از از فاجعه جان سالم به در ببرند.اما یقین دارم که حتی اگر گروه های کوچکی از جوانان با هوش و خوش فکر را در این روزگار سخت راهنمایی کنیم گام بزرگی در راه احیای آلمان پس از گذشتن این دوره برداشته ایم زیرا این گروه ها مثل هسته ی بلور خواهند بود که از آنها اشکال تازه ی حیات به وجود می آید. من نظرم در درجه ی اول به احیای پژوهش های علمی در آلمان است اما چون کسی کسی درست نمی داند که نقش علم و تکنولوژی در آینده چه خواهد بود، این تذکرات در مورد فعالیت های دیگر هم صادق است.
...
...
هر کس خود باید تصمیم بگیرد، نصیحت کردن یا نصیحت پذیرفتن معنی ندارد. بنابراین تنها چیزی که می توانم بگویم این است که هر کاری بکنید تا وقتی که این مصیبت به سر نیامده نمی توانید از مصائب کوچک تر جلوگیری کنید. اما لطفن به فکر روزگاری باشید که پس از آن فرا خواهد آمد.
زهی خیال باطل زهی تصور خام. شاید هم برعکس.... این ها سطوری است که این روزها مدام با خودم زمزمه می کنم... مدام می خوانم از کتاب "جزء و کل" نوشته ی "ورنر هایزنبرگ". مدام راه می روم...و از خودم می پرسم...؟