روزی همه ی دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند.
آنها تصمیم گرفتند تا قایم باشک بازی کنند.
اینشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت.
او باید تا ۱۰۰ می شمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.
همه پنهان شدند الا نیوتون …
نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد.
دقیقن در مقابل اینشتین...
اینشتین شمرد ۹۷,۹۸,۹۹,۱۰۰
او چشمانش راباز کرد و دید که نیوتون در مقابل چشمانش ایستاده است.
اینشتین فریاد زد نیوتون بیرون( ساک ساک) نیوتون بیرون( ساک ساک).
نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم.
او ادعا کرد که اصلن من نیوتون نیستم.
تمام دانشمندان از مخفیگاهشان بیرون آمدند تا ببینند او چطور میخواهد ثابت کند که نیوتون نیست.
 نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام…

که من را نیوتون بر متر مربع میکند و از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال
می باشد.بنابراین من پاسکالم .پس پاسکال باید بیرون برود.